کار فرههنگی کودک

چقدر زیبا گفتن که شکر نعمت ، نعمتت افزون کند. ضرب المثلی که ترجمه آیه ی  لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ (7 ابراهیم) هست.

توی این ایام تا سر حد جنون سرمون شلوغ بود، زندگی شخصی یک طرف و کار فرهنگی هم یه طرف و ورزش و آمادگی برای روزهای سخت هم یه طرف.

چند وقتیه که مثل گراز داریم ورزش می کنیم و قوای جسمی رو تقویت می کنیم چون احتمال میدیم روزهای سختی در پیش رو هست که به بسیجی رزمی کار و ورزیده نیاز هست.

کار فرهنگیمون هم تازه داره گل میکنه و شکوفه هاش دارن به لطف خدا باز میشن و نیاز به رسیگی و صرف وقت بیش از پیش دارن که مبادا پژمرده بشن و به کمال نرسن.

اینقدر که فکر و عمل ما درگیر این بچه ها است که اصلا زندگی شخصیمون رو فراموش کردیم و حتی از بدنه ی اصلی زندگی شخصیمون تیکه های بزرگ بزرگی رو سلاخی کردیم تا باهاش کار فرهنگی رو تغذیه کنیم و به امورات بچه ها برسیم.

شاید کسی که ضعیف النفس باشه بگه این کارا احمقانه است که مفت مجانی برای دیگران طوری کار کنی که خیلی از مردم برای خودشون هم کار نمی کنن.و یا از ضرب المثل احمقانه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه استفاده کنه غافل از اینکه روشنایی خانه های مردم از نور مسجده نه از چراغی که به خونه چسبیده.

نمیخوام بگم ما خیلی قوی هستیم ، نه ، اتفاقا میخوام بگم من هم دیگه خسته شده بودم . از نماز صبح تا آخر شب وقت سر خاروندن نداشتم.

بقیه در ادامه مطلب .

کارها رو طوری تنظیم کردم که میلی متری از پس هم شروع می شدن. اگه تو یکی از برنامه ها پنج دیقه تاخیر ایجاد میشد تا آخر شب برنامه ها به هم ریختن و به همشون با پنج دیقه تاخیر می رسیدم، فک کنید که حتی فرصت گرفتن ناخون گرفتن و حمام رفتن رو هم نداشتم و آخر شب قبل خواب یه دوش با سرعت می گرفتم.

نه دعای ندبه ای ، نه کمیلی ، نه دعای عهدی و نه حتی زیارت عاشورا هم فرصت نمی کردم بخونم.

واقعا خسته شده بودم ، دیگه توان نداشتم ، جسم و ذهنم دیگه قدرت نداشت.

کم کم این حرف های کوچه بازاری و کفر آلود داشت به ذهنم میومد که خدایا مگه من چه گناهی کردم که باید صب تا شب بدو بدو کنم و کارهایی رو که ده نفر هم نمیتونن درست انجام بدن رو انجام بدم

اما خدا دستم رو رها نکرده بود.

یه لحظه یه تلنگر به خودم زدم و با عصبانیت به خودم گفتم: هووووی یارو. خفه شو. اصلا میفهمی چی داری میگی؟؟ بیچاره . خدا خیلی دوستت داشته که افتخار بندگی و خدمت تو راه انقلاب و نوکری امام زمان رو بهت داده . حالا به جای شکر کردن بخاطر این نعمت بزرگ ، ناشکری هم میکنی؟؟

اینجا بود که دوباره بیدار شدم و خدا دستم رو گرفت و نذاشت که ازش فاصله بگیرم.

اینجا بود که گفتم خدایا به اندازه قطره های بارانی که از ابتدای خلقت تا حالا باریده ، شکرت رو بجا میارم که تو رحمان و رحیمی و هوای بنده هاتو داری. به قول خودمون خدایا دمت گرم. شرمنده اگه یادم رفت که برای رضای تو کار کنم

شرمنده اگه کارهام با اخلاص نبوده. شرمنده اگه رضایت خلقت رو و رضایت نفس حقیر خودم رو به رضایت تو ترجیح دادم. روم سیاه. به بزرگی خودت ببخش. به حق صاحب امان که هنه دنیا منتظر ظهورش هستن و این روسیاه سراپا تقصیر ادعا میکنه نوکرشه ، گستاخی ما رو ببخش.

میدونم پر رویی هست که ازت چیزی بخوام ولی تو خیلی بزرگی ، تو رئوفی ، کمکم کن که لحظه لحظه های زندگیم رو به یاد تو باشم و تک تک قدم های زندگیم رو در راه تو بردارم و افتخار سربازی امام زمان رو بیش از پیش بهم عطا کن و دستم رو بزار تو دستای نازنین آقا صاحب امان.

 

بعد از این ماجرای دیری نگذشت که خدا مثل همیشه ثابت کرد که هوای بنده هاشو داره.

اتفاقاتی تو زندگیم افتاد که اصلا انتظارشو نداشتم. هزار برابر اون وقتی که از زندگی شخصیم کم گذاشته بودم رو خدا بهم داد.

یعنی اگه همه ی اون زمانی رو که برای کار فرهنگی و . صرف کردم رو درس میخوندم ، نمی تونستم کارشناسی ارشد ، بهترین گرایش رشته خودم رو تو ی شهر خودمون قبول بشم.

حتی اونقدر نا امید بودم که نتیجه ها رو نرفته بودم نگاه کنم تا اینکه یکی از بستگان اصرار کرد و وقتی نتیجه رو تو سایت سازمان سنجش دیدم باورم نمیشد.

روز بعدش تو رشته رزمی خودمون آزمون فنی و مهارتی بود. با خودم می گفتم اگه نهایت تلاشم رو بکنم شاید بتونم یه درجه بیام بالا.

اما وقتی رفتم توی رینگ ضربه هام یه جور دیگه ای شده بودن و خودم باورم نمی شد که اینطوری دارم ضربه می زنم.

آخر کار وقتی اسمم رو خوندن و رفتم جلو ، دیدم که خدا دوباره ما رو نمک گیر خودش کرده و به جای یک درجه ، سه درجه ارتقا گرفتم.

منی که یه عمر از اسم ورزش فراری بودم  وقتی ورزش رو با این دیدگاه شروع کردم که امام زمان سرباز حرفی نمیخواد. سربازی میخواد که بتونه بره وسط میدون و رجز بخونه و پوزه ی دشمن رو به خاک بماله. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که یه تو یه سالن رزمی به بچه ها تمرین دفاع شخصی بدم.

شاید باورتون نشه ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که تو یه سازمان نظامی برو بیا پیدا کنم چه برسه به اینکه فرمانده بشم .

اما خدا اینطور برام خواست.

حتی خدا تو بخش مادیات هم حواسش بهمون هست و از شرکت خبر رسیده که میخوان بهمون پاداش بدن .

اصلا نفهمیدم چطور شد که توی این راه افتادیم اما میدونیم که این یک ارزن آبرویی که داریم رو خدا بخاطر نوکری که نه ، بخاطر ادعای نوکری امام زمان بهمون داده و هر چیزی که داریم از دعای پدر و مادر ( آخه چندتا هدیه برای خانواده خریده بودم و خیلی خوشحال شدن و دعام کردن) و دعای بچه های مهدی یاوران هست و از شما عزیزی که داری این متن رو میخونی هم میخوام که برامون دعا کنی.

خدایا دمت گرم ، هرکی با تو رفیق بشه ، بهترین رفیق دنیا رو پیدا کرده ، خدایا تو تو رفاقت برامون سنگ تموم گذاشتی.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها