ایستگاه صلواتی هندونه

روز قبل از عید بود و ما هنوز هیچ برنامه ای نداشتیم و هیچ کاری نکرده بودیم. از صبح اول وقت تلفن زدن هامون به این طرف و اون طرف شروع شد.

سعی کردیم تو خیابون دو سه تا دیگ آش بپزیم و پخش کنیم اما دو دوتامون چهارتا نشد و نتونستیم. خلاصه گیج بودیم و فرصتی هم نداشتیم ، حیف بود که ثواب اطعام عید غدیر رو از دست بدیم. با اندک پولی که داشتیم برنامه ریزی کردیم برای شربت اما شب یهویی خدا یه فکری به ذهن بچه ها انداخته بود. زنگ زد و گفت که بجای شربت هندونه بدیم ، هوا هم گرمه و هندونه تو گرما به مردم میچسبه البته هزینش رو هم نداشتیم ولی گفت یه نفرم یه مبلغی رو اهدا کرده.

شبونه برنامه عوض شد ، وانت یکی از آشناها رو قرض گرفتیم و صبح علی الطلوع دونفر راهی زمین های کشاورزی اطراف شهر شدن.

ما هم مشغول برپایی چادر و آماده کردن مقدمات ایستگاه صلواتی شدیم و هنوز مشغول بودیم که رفقامون با یه وانت پر از هندونه رسیدن.

بقیه در ادامه مطلب .

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها